جدول جو
جدول جو

معنی پیش اوان - جستجوی لغت در جدول جو

پیش اوان
ایوان جلوی خانه های قدیمی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیل اوژن
تصویر پیل اوژن
قوی و نیرومند که پیل را بر زمین بزند، پیل افکن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش خوان
تصویر پیش خوان
کسی که در مجلس وعظ یا روضه خوانی چیزی بخواند
فرهنگ فارسی عمید
میز دراز صندوق مانند که جلو دکان می گذارند و فروشنده پشت آن می ایستد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش ایوان
تصویر پیش ایوان
ایوان، جلو ایوان
فرهنگ فارسی عمید
(هََ بَرَ)
مقدم بودن. جلو بودن. اقدم بودن. تقدم داشتن. سابق بودن. برتری داشتن، وجهۀ کسی یا چیزی بودن. مقابل و برابر او بودن. منظور نظر او بودن:
نیا را همین بود آیین و کیش
پرستیدن ایزدی بود پیش.
فردوسی.
رجوع به پیش در معانی مختلفۀ آن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
پیش داننده، که از پیش داند، پیش بین
لغت نامه دهخدا
پیش تخته، پیش خوان، جلو خوان، صندوق گونه ای که دکانداران چون عطار و سقط فروش در پشت آن نشینند و بر بالای آن ترازو آویخته است
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
پیل افکن، پیل کش
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
عمل پیش خوان، عمل بحضورخواهنده، در موسیقی و روضه خوانی یا تعزیه گردانی، خواندن دسته جمعی چند پسر یا دختر با هم بشعر چون براعت استهلالی برابر مستمعین. پامنبری
لغت نامه دهخدا
(وَ)
نام ناحیتی در جنوب شرقی جوین افغانستان
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نام موضعی به کلا رستاق مازندران. (سفرنامۀ رابینو بخش انگلیسی ص 108)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پیش نماز. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان مزرج بخش حومه شهرستان قوچان، واقع در 7 هزارگزی شمال خاوری قوچان، کوهستانی، معتدل، دارای 17 تن سکنه، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اَ / اِ)
فضای مرتفع و مهتابی جلو ایوان که سقف ندارد. صحن خانه. (آنندراج) :
ای در روش شهنشهی جفت بطاق
گردون به درت ز کهکشان بسته نطاق
هنگام سلام پیش ایوان تو عرش
نازد بجواب ابروی گوشۀ طاق.
ظهوری.
مجلسش را عرش پیش ایوان و کرسی صندلی
مطبخش را آسمانها دود و کوکبها شرار.
محمدسعیداشرف (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پیل اوژن
تصویر پیل اوژن
پیل افکن، پیل کش
فرهنگ لغت هوشیار
صندوق مانندی که دکانداران (عطار سقط فروش و غیره) در پشت آن نشینند و بر بالای آن ترازو آویزند جلوخان پیش تخته
فرهنگ لغت هوشیار
لنگ یا حوله و امثال آن که بعضی کارگران جلو دامن از کمر بزیر آویزند پیش بند پیشگیر، چرمی که آهنگران بر زانو گسترند و کار کنند تا جامه شان نسوزد: از آن درفش فریدون گرفت عالم را که پیشدامن آهنگر صفاها نیست. (سراجانقاش)، هریک از دو قسمت از دامن جلو لباس مقابل پس دامن، خادم پیشکار
فرهنگ لغت هوشیار
فضای مرتفع و مهتابی جلو ایوان که سقف نداشته باشد صحن خانه: مجلسش را عرش پیش ایوان و کرسی صندلی مطبخش را آسمان ها دود و کوکبها شرار. (محمد سعید اشرف)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش امام
تصویر پیش امام
پیشنماز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش بودن
تصویر پیش بودن
تقدم داشتن، جلو بودن
فرهنگ لغت هوشیار
عمل پیش خواندن، عمل بحضور طلبنده، (روضه خوانی) یا منبری، خواندن دسته جمعی چند پسر و دختر با هم شعری را برابر مستمعان و بینندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش دان
تصویر پیش دان
آنکه از پیش داند پیش بین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیل اوژن
تصویر پیل اوژن
((اُ ژَ))
پیل افکن، پیل کش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیش خوان
تصویر پیش خوان
کسی که در مجلس تازه واردان را معرفی می کند، کسی که پیش از وعظ و روضه خوانی، مجلس را با روضه خواندن آماده می کند، پامنبری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیش خان
تصویر پیش خان
پیش خان، میز درازی که فروشنده کالا پشت آن می ایستد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیش ستان
تصویر پیش ستان
علی الحساب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پیشوایان
تصویر پیشوایان
ائمه
فرهنگ واژه فارسی سره
جلوخان، کریاس
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جلوانداختن، دیر کردن، گذران زندگی، بیعانه
فرهنگ گویش مازندرانی
سکوی جلوی خانه
فرهنگ گویش مازندرانی
سکوی پشت خانه در طبقه اول، ایوان جلوی خانه
فرهنگ گویش مازندرانی
ایوان پشت خانه
فرهنگ گویش مازندرانی
پیش آمدن، پیش آمد، حادثه
فرهنگ گویش مازندرانی
به هنگام اجرای قصه و پیش از آغاز کار نقال، شاگرد نقال برای
فرهنگ گویش مازندرانی